وقتی کلاب هاوس جان یک ایرانی در آلمان را نجات داد
به گزارش مجله پیکوشو، شهاب دارابیان ـ روزنامه نگار ـ با اشاره به داستانی درباره کارکرد اپلیکیشن کلاب هاوس در شبکه های اجتماعی، از بخشی از ماهیت فضای مجازی نوشته است که آدم ها را به یکدیگر نزدیک می نماید.
با تور آلمان ارزان از دیدنی ترین کشور اروپایی بازدید کنید و از شهرهای برلین، هانوفرو، فرانکفورت و مونیخ آلمان دیدن کنید.
به گزارش ایسنا، این روزنامه نگار در مطلبی با نام خانه دوست کجاست؟ نوشته است: ماهیت فضای مجازی نزدیک کردن آدم ها به یکدیگر است؛ آن هم در جهانی کرونایی امروزی که آدم ها از همدیگر فاصله گرفته اند؛ گاهی اتفاقاتی در این فضا رخ می دهد که انسان معاصر را به فکر فرو می برد که تکنولوژی تا چه مقدار می تواند به داد انسان ها برسد؛ برای نمونه همین داستانی که می خواهم برایتان تعریف کنم؛ اتفاقی که جان یک ایرانی در آلمان را به وسیله هموطنانش در دیگر نقاط جهان نجات داد.
ساعت حدود 22 به وقت ایران است؛ تقویم بیست و چهارمین روز تیرماه 1400 را نشان می دهد؛ درست دقایقی بعد دربی مرکز که همه کلاب هاوس پر شده است از اتاق های پرسپولیس و استقلال و کل کل های بعد دربی؛ خانمی در انگلستان به نام مهرنوش با دوستش سام که در امریکا زندگی می نماید، اتاقی تحت نام خانه دوست کجاست؟ را راه می اندازند، افراد یکی یکی جمع می شوند و نزدیک به 200 نفر گردهم می آیند و به دور از حواشی دربی به خوانش شعر و متن و پخش موسیقی می پردازند؛ جمع ایرانی ها جمع است یکی از ایران، یکی از ژاپن، یکی از آلمان، یکی از ترکیه، یکی از امریکا و فرانسه و خلاصه از سراسر جهان.
خانمی از آلمان در اتاق خانه دوست کجاست، حضور دارد؛ زن بعد از سه روز کاری سخت و شدید و دل رنجیده از تنهایی و غربت به کلاب هاوس پناه آورده تا با هموطنانش هم کلام شود. او بعد از خواندن هر شعر یا متن میکروفونش را باز می نماید و برای تایید جمله ای را می گوید.
زن چند بار این کار را تکرار می نماید؛ اما خبر نداشت که شاید این بار که میکروفون را باز می نماید، آخرین باری است که دست و بدنش توانایی انجام کاری را دارد. میکروفون را باز می نماید که تایید کند و ناگهان متوجه این موضوع می شود. بلافاصله با صدای بی جان تقاضای یاری می نماید.
ناگهان همه ساکت می شوند؛ خدا با او یار بوده که مدیران این کلاب این کار را پای یک شوخی بی مزه نمی گذارند و میکروفون او را نمی بندند. مهرنوش از او می پرسد که چه اتفاقی اتفاق افتاده است و او به سختی شرح می دهد که ناگهان دچار حمله شده است و نمی تواند دست و بدنش را تکان دهد.
او خواهش می نماید که اتاق را نبندند؛ می گوید حالش بد است و نمی تواند نفس بکشد. صدایش به سختی به گوش افراد حاضر در اتاق می رسد؛ زن توانایی صحبت کردن ندارد و نفس نفس می زند. صدایش هر لحظه آرام و آرام تر می شود و حالا دیگر بریده بریده به گوش می رسد.
افراد حاضر در گروه به تکاپو می افتند و در پی کسی در اتاق می گردند که در آلمان زندگی کند تا به یاری زن برود. او، اما بی توجه به افراد حاضر در گروه دارد وصیت می نماید و از جنبه های زیبای زندگی می گوید؛ مهرنوش که مدیریت اتاق را برعهده دارد، سعی می نماید مدیریت را دستش بگیرد؛ او با زن صحبت می نماید و کوشش می نماید او را وادار کند تا عمیق نفس بکشد؛ حتی خودش هم این کار را با صدای بلند انجام می دهد تا زن با او همراه شود. او میخواهد با این کار کوشش کند تا اکسیژن بیشتری وارد خون زن شود تا به این شکل شاید بیشتر طاقت بیاورد.
در بیوگرافی صفحه این خانم شماره ای وجود دارد و یکی از افراد اتاق که در انگلستان زندگی می نماید با او تماس می گیرد و همین مساله باعث می شود که زن از اتاق کلاب هاوس خارج شود و حال، استرس بچه ها بیشتر می شود؛ چراکه دیگر دسترسی به زن ندارند؛ اما بعد از چندی و با قطع تماس، زن دوباره به این اتاق برمی شود.
زن خواهش می نماید که دیگر به او زنگ نزنند؛ چراکه امکان دارد به شکل کامل از اتاق بیرون برود. او فقط از افراد حاضر در گروه تقاضای یاری می نماید. زن بریده بریده می گوید که سه روز کاری سخت را پشت سر گذاشته است. کسی نمی داند که او هذیان می گوید یا دارد در ثانیه های آخر عمرش دردودل می نماید.
او به وضع اقتصادی اش اشاره می نماید و می گوید که وضع اقتصادی خوبی دارد، اما از تنهایی و غربت می نالد. یکی از افراد حاضر در اتاق از او سوال می نماید که کسی در خانه اش نیست؟ و او جواب می دهد که پسر 13 ساله اش در خانه است، اما در اتاق خوابیده و قطعا صدای ناله های او را نمی شنود. گویا به یک باره از افراد حاضر در اتاق ناامید می شود و دوباره کوشش می نماید تا پسرش را صدا کند. با صدای بی رمق صدا می زند: ماهان! ما. ها... ن.
مردی که از انگلستان با زن تماس گرفته بود، آغاز به صحبت می نماید و می گوید که نمی تواند از لندن به اورژانس برلین تماس بگیرد و باید کسی را از آلمان پیدا نمایند. ناگهان خانمی از اصفهان، پویا را که در آلمان است به اتاق اضافه می نماید. بچه ها داستان را برای پویا تعریف می نمایند. پویا کوشش می نماید تا از محل زندگی بیمار آگاه شود.
زن قدرت صحبت کردن را از دست داده است؛ یک کلمه به آلمانی می گوید و یک کلمه به فارسی. به زحمت آدرس را به پویا می دهد و او هم با پلیس و اورژانس برلین تماس می گیرد.
مهرنوش استرس دارد؛ اما سعی می نماید خونسردی خودش را حفظ کند و با کلماتش به زن روحیه دهد؛ همه منتظر هستند که ناگهان صدای زنگ خانه، امید را به همه برمی گرداند. بعد از چند دقیقه پسربچه ای درِ اتاق را باز می نماید تا به مادر اطلاع دهد که کسی در می زند. زن که نمی تواند تکان بخورد به سختی به پسرش می گوید که فقط برو و در را باز کن. پسر با اینکه دچار شوک شده است به سختی می رود و در را باز می نماید.
حالا پلیس و اورژانس وارد عمل می شوند؛ پرستار اورژانس تلفن زن را برمی دارد و آغاز می نماید به صحبت کردن با حاضرین در اتاق تا ببیند چه اتفاقی برای زن اتفاق افتاده است. بعد از صحبت های اجرا شده، زن را به سرعت به بیمارستان منتقل می نمایند و حاضرین در اتاق مطمئن می شوند که خطر برطرف شده است.
این داستانِ نجات زندگی یک انسان در کلاب هاوس یا بهتر است بگویم معجزه فضای مجازی؛ داستانی که به همه افراد گروه نشان داد خانه دوست کجاست. شاید اگر افراد حاضر در این اتاق ساعت ها درباره این موضوع صحبت می کردند، باز هم نمی توانستند متوجه شوند که خانه دوست کجاست؛، اما گاهی یک اتفاق ساده، نشانی را به ما نشان می دهد.
منبع: فرارو